سه شنبه 16 خرداد 1391برچسب:, :: 11:41 :: نويسنده : آرزو زمانی
![]()
سه شنبه 9 خرداد 1391برچسب:, :: 11:28 :: نويسنده : آرزو زمانی
فرانسه : ![]()
سه شنبه 9 خرداد 1391برچسب:, :: 11:17 :: نويسنده : آرزو زمانی
تصویر بی نظیری است از گروهی از زنان دربار قاجاری که گویی دوربین را غریبه نیافته و شکلک ساختهاند. با گذشت زمان هنوز این عکس لبخند بر لب می نشاند. در این عکس، عصمتالملوک دختر دوست محمدخان معیرالممالک و نوه ناصرالدین شاه قاجار در میان بستگانش دیده می شوند. ![]()
دو شنبه 8 خرداد 1391برچسب:, :: 11:23 :: نويسنده : آرزو زمانی
از دست دادن امیدی پوچ و محال، خود موفقیت و پیشرفتی بزرگ است. ![]()
یک شنبه 7 خرداد 1391برچسب:, :: 11:5 :: نويسنده : آرزو زمانی
خانمي با لباس کتان راه راه وشوهرش با کت وشلوار دست دوز و کهنه در شهر بوستن از قطار پايين آمدند و بدون هيچ قرار قبلي راهي دفتر رييس دانشگاه هاروارد شدند.
منشي فوراً متوجه شد اين زوج روستايي هيچ کاري در هاروارد ندارند و احتمالاً اشتباهی وارد دانشگاه شده اند. مرد به آرامي گفت: «مايل هستيم رييس را ببينيم.»
منشي با بي حوصلگي گفت: «ايشان امروز گرفتارند.»
خانم جواب داد: « ما منتظر خواهيم شد.»
منشي ساعتها آنها را ناديده گرفت و به اين اميد بود که بالاخره دلسرد شوند و پي کارشان بروند. اما اين طور نشد. منشي که دید زوج روستایی پی کارشان نمی روند سرانجام تصميم گرفت برای ملاقات با رییس از او اجازه بگیرد و رییس نیز بالاجبار پذیرفت. رييس با اوقات تلخي آهي کشيد و از دل رضایت نداشت که با آنها ملاقات کند. به علاوه از اينکه اشخاصی با لباس کتان و راه راه وکت وشلواري دست دوز و کهنه وارد دفترش شده، خوشش نمي آمد.
خانم به او گفت: «ما پسري داشتيم که يک سال در هاروارد درس خواند. وي اينجا راضي بود. اما حدود يک سال پيش در حادثه اي کشته شد.. شوهرم و من دوست داريم بنايي به يادبود او در دانشگاه بنا کنيم.»
رييس با غيظ گفت :« خانم محترم ما نمي توانيم براي هرکسي که به هاروارد مي آيد و مي ميرد، بنايي برپا کنيم. اگر اين کار را بکنيم، اينجا مثل قبرستان مي شود.»
خانم به سرعت توضيح داد: «آه... نه.... نمي خواهيم مجسمه بسازيم. فکر کرديم بهتر باشد ساختماني به هاروارد بدهيم.»
رييس لباس کتان راه راه و کت و شلوار دست دوز و کهنه آن دو را برانداز کرد و گفت: «يک ساختمان! مي دانيد هزينه ي يک ساختمان چقدر است؟ ارزش ساختمان هاي موجود در هاروارد هفت و نيم ميليون دلار است.»
خانم يک لحظه سکوت کرد. رييس خشنود بود. شايد حالا مي توانست از شرشان خلاص شود. زن رو به شوهرش کرد و آرام گفت: «آيا هزينه راه اندازي دانشگاه همين قدر است؟ پس چرا خودمان دانشگاه راه نيندازيم؟»
شوهرش سر تکان داد. رييس سردرگم بود. آقا و خانمِ "ليلاند استنفورد" بلند شدند و راهي کاليفرنيا شدند، يعني جايي که دانشگاهي ساختند که تا ابد نام آنها را برخود دارد:
دانشگاه استنفورد از بزرگترین دانشگاههای جهان، يادبود پسري که هاروارد به او اهميت نداد.
![]()
شنبه 6 خرداد 1391برچسب:, :: 12:2 :: نويسنده : آرزو زمانی
در شهر توريستي اسكاگن اين زيبايي را ميتوان در سجيه ديد، اين شماليترين شهر دانماركيهاست، جايي كه درياي بالتيك و درياي شمال بهم ميپيوندند. دو درياي مختلف با هم يكي نميشوند و بنابرين اين راستا بوجود ميآيد.
و اين همان چيزي است كه در قرآن آمده است.
![]() سورة مباركه الرحمن
مَرَجَ الْبَحْرَينِ يلْتَقِيانِ (۱۹) بَينَهُما بَرْزَخٌ لا يبْغِيانِ (۲۰) فَبِأَي آلاءِ رَبِّكما تُكذِّبانِ (۲۱) يخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ (۲۲)
دو دريا را به گونهاي روان كرد كه با هم برخورد كنند. (۱۹) اما ميان آن دو حد فاصلي است كه به هم تجاوز نميكنند. (۲۰) پس كدامين نعمتهاي پروردگارتان را انكار ميكنيد؟(۲۱) از آن دو، مرواريد و مرجان خارج ميشود. (۲۲)
سوره مباركه فرقان آيه ۵۳:
«و هو الذي مَرَجَ البحرينِ هذا عَذبٌ فُراتٌ و هذا مِلحً اُجاجً وَ جَعَلَ بَينَهما بَرزَخا و حِجراً مَهجوراً»
و اوست كسي كه دو دريا را موج زنان به سوي هم روان كرد اين يكي شيرين و آن يكي شور و تلخ است وميان آندو حريمي استوار قرار داد.
__._,_.___
![]()
شنبه 6 خرداد 1391برچسب:, :: 12:1 :: نويسنده : آرزو زمانی
پانزدهم ژوئن بود و من تا دو روز ديگر وارد سي سالگي ميشدم. وارد شدن به دههاي جديد از زندگيم نگران کننده بود، چون ميترسيدم که بهترين سالهاي زندگيم را پشت سر گذاشتهام.
عادت جاري و روزانه من اين بود که هميشه قبل از رفتن به سرکار، براي تمرين به يک ورزشگاه ميرفتم. من هر روز صبح دوستم نيکولاس را در ورزشگاه ميديدم. او هفتاد و نه سال داشت و پاک از ريخت افتاده بود. آن روز که با او احوالپرسي ميکردم، از حال و هوايم فهميد که سرزندگي و شادابي هر روز را ندارم. به همين خاطر، علت امر را جويا شد.
به او گفتم که از وارد شدن به سن سي سالگي احساس نگراني ميکنم. با خود فکر ميکردم که وقتي به سن و سال نيکولاس برسم، به زندگي گذشتهام چگونه نگاه خواهم کرد. به همين خاطر از نيکولاس پرسيدم : ببينم، بهترين دوران زندگي شما چه موقعي بود؟
نيکولاس بدون هيچ ترديدي پاسخ داد: جو، دوست عزيز، پاسخ فيلسوفانه من به سوال فيلسوفانه شما اين است:
- وقتي که کودکي بيش نبودم و در اتريش تحت مراقبت کامل و زير سايه پدر و مادرم زندگي ميکردم، آن دوران بهترين دوران زندگي من بود.
- وقتي که به مدرسه ميرفتم و چيزهايي ياد ميگرفتم که الان ميدانم، آن دوران بهترين دوران زندگي من بود.
- وقتي که براي نخستين بار صاحب شغلي شدم و مسئوليت قبول کردم و به خاطر کار و کوششم حقوقي دريافت کردم، آن دوران بهترين دوران زندگي من بود.
- وقتي که با همسرم آشنا و عاشقش شدم، آن دوران بهترين دوران زندگي من بود.
- جنگ دوم جهاني شروع شد، من و همسرم براي نجات جانمان مجبور به ترک وطن شديم. موقعي که با هم صحيح و سالم، روي عرشه کشتي نشسته، عازم امريکاي شمالي شديم، آن دوران بهترين دوران زندگي من بود.
- موقعي که به کانادا آمديم و صاحب اولاد شديم، آن زمان بهترين دوران زندگي من بود.
- موقعي که پدري جوان بودم و بچههايم جلوي چشمانم بزرگ ميشدند، آن دوران بهترين دوران زندگي من بود.
- و حالا، جو، دوست عزيزم، من هفتاد و نه سال دارم. صحيح و سالم هستم، احساس نشاط ميکنم و زنم را به اندازهاي که روز اول ديده بودمش، دوست دارم، و اين بهترين دوران زندگي من است.
هيچ چيز ارزشمندتر از همين امروز نيست.
![]()
چهار شنبه 3 خرداد 1391برچسب:, :: 11:16 :: نويسنده : آرزو زمانی
ته دیگه طلایی رنگ خوشمزه هم نشدیم دو نفر سرمون دعوا کنند
شلغمم نشدیم یکی کوفتمون کنه خوب شه
ویرگول هم نشدیم هر کی بهمون رسید مکث کنه
قره قوروتم نشدیم دهن همه رو آب بندازیم
لاک پشتم نشدیم گشت ارشاد نتونه به لاکمون گیر بده
خربزه هم نشدیم هر کی می خورتمون پای لرزش هم بشینه
موبایل هم نشدیم ، روزی هزار بار نگامون کنی
پایان نامه هم نشدیم ازمون دفاع کنن
دریاچه ارومیه هم نشدیم دورمون حلقه انسانی تشکیل بدن
آهنگ هم نشدیم ، دو نفر بهمون گوش کن
مانیتور هم نشدیم ازمون چشم بر ندارن
به استاد میگم استاد شما که 9 دادی حالا این یه نمره هم بده دیگههههههههه ،
یک نگاه عاقل اندر دیوانه کرد دست گذاشته رو دوشم میگه برو درس بخون پسرم ، استادم نشدیم شخصیت کسی رو خورد کنیم
کلاه هم نشدیم ملت رو سرگرم کنیم
ای خدااااااا! بختک هم نشدیم بیفتیم رو ملت
تام و جری هم نشدیم زندگیمون سرتاسر هیجان باشه
نون هم نشدیم یکی از روی زمین ورداره بوسمون کنه
ای کی یو سان هم نشدیم تف بمالیم کف کلمون ، همه چی حل شه
مهر جانماز هم نشدیم بوسمون کنن
فلش مموری هم نشدیم حافظه مون زیاد باشه
معادله هم نشدیم ، کلی آدم دنبال این باشن که بفهمنمون و حداقل دو نفر درکمون کنن
کتابم نشدیم حداقل دوست مهربان بشیم
ماکسیما در افغانستان حدود 6 میلیون تومانه ، افغانی هم نشدیم بتونیم ماکسیما بخریم
.!!!......
علف هم نشدیم حداقل به دهن بزی شیرین بیایم
عروسک هم نشدیم یکی بغلمون کنه
شارژر هم نشدیم بقیه رو شارژ کنیم
شامپو هم نشدیم ملت تو کفمون بمونن
توپ فوتبالم نشدیم 22 نفر بخاطرمون خودکشی کنن
گلدونم نشدیم یکی یه گل بهمون بده
کبری هم نشدیم تصمیماتمون رو تو کتاب ها بنویسن
کوزت هم نشدیم آخرش خوشبخت شیم
![]() ![]() |